سفارش تبلیغ
صبا ویژن

тнЄ ЄИD

خدایا وقتی دلت میگره چیکارمیکنی...؟ میری یه گوشه میشینی... هی با نگات بازی میکنی که...یادت بره میخواستی گریه کنی...؟! یه لیوان آب میخوری که همه ی بغضاتو قورت بدی...؟! اونوقت یادت میاد خدایی وباید تنها باشی؟ خداجون نمیدونی این روزا چقدر خدا بودم..

سال نومبارک

.•°``°•.¸.•°``°•.

( EYDE )

 `•.¸ `

     ° •.¸¸.•°

 .•°``°•.¸.•°``°•.

( NOROOZ )

 `•.¸ ¸.•`

      °•.¸¸.•"


 .•°``°•.¸.•°``°•.

( BAR SHOMA )

 `•.¸ ¸.•`

      °•. ¸¸.•"

 .•°``°•.¸.•°``°•.

( MOBARAK )

 `•.¸ ¸.•`

      °•.¸¸.•

 .•°``°•.¸.•°``°•.

( BAD! )

 `•.¸ ¸.•` 

      °•.¸¸. •"


باتشکر ازشما دوستان امیرارسلان امینی



[ پنج شنبه 92/12/29 ] [ 11:33 صبح ] [ тнЄ ЄИD ]

نظر

نه میراند نه میترساند

خدا مرا از بهشت راند و از زمین ترساند..

شما مرا از زمین راندیدو از خدا ترساندید..

ومن اینگونه کنار شیطان ارام گرفته ام..

نه مرا از خود میراند ونه از هیچ میترساند..



[ یکشنبه 92/12/18 ] [ 12:38 صبح ] [ тнЄ ЄИD ]

نظر

به آسمانت چیزی بگو

از درزهای کفش کهنه کودکی, سردی باران را.

                                                                      .. وقتی که از کنار نانوایی رد میشد...

از نگاه ناتوان برای خریدد نان داغ،

                                                               عشق را دیدم که در چشمانش به مرواری شبیه تر بود!!!

 

 

خدایا به آسمانت چیزی بگو....



[ یکشنبه 92/12/18 ] [ 12:37 صبح ] [ тнЄ ЄИD ]

نظر

از این رو به اون رو

رفتار عاشقـ انـہ ے زَن را بایـَـد از دلتـَـنگــــیــَش فـَـهمید

از شــُـوقُ بے تابیـــَــش براے دیـ ـدار

از حـِـس کودکانـِـہ اش بـَـراے آغــوش

از خـِـجالـَـتـَـش بـَـ ـراے بوسـِـہ گرفتـَـن

زَن بـے دلیل بـَـهانـہ نمیگیرد !!

شایـَـ ـد بـَـ ـهانـِـہ ے نـَـداشتـَـن دستانِ گرمے را دارَد کـہ دسـْتانــَش را بگیرد....

.

   

کمی عوض شدم!

دیریست از خداحافظی ها غمگین نمیشوم

به کسی تکیه نمیکنم

از کسی انتظار محبت ندارم

سر به زانوهایم میگذارم وخودم سنگ صبور خودم میشوم...

چقدر بزرگ شدم یک شبه...!!!

.

.

خدایا تو شاهدم باش

که هرگز عاشق کسی جز تو نبوده ام

اما از تو پنهان نیست

از دیگران چه پنهان ...

این روزا کسی را

هم اندازه ی تـ ? ـو دوست دارم

.

.

گاهی وقتها دلم میخواهد،بگویم:

من رفتم،باهات قهرم،دیگه تموم،دیگه دوستت ندارم.......

و چقـــــــــــــــــــــــــــــــــــدر 

دلم میخواهد بشنوم:

کجا بچه ی لوس؟!

غلط میکنی که میری..... مگه دست خودته؟؟/

رفتن به این راحتی نیست

امــــــــــــــــــــــــــــــا

نمیدانم چه حکمتیست

که آدمی همیشه اینجور وقتها

میشنود:

به جهـــــــــــــــــــــنم

.

.

گـــــــــــــاهی ...

فقط از کل دنیــــــــا

دلتـــــــــــــــــــ.... یکی را می خواهد

و

می دانــــی....

تـــــــا ابد هم که............... خدا خدا کنی

به دستش نمی آوری

می دانی....

که....

بـــــاید بگذری و بگذری وبگذری...

.

رفتی تا خوشبخت شوی

حالا من

حال کودکی را دارم که

نخ باد بادکش پاره شده

مانده

برای اوج گرفتنش ذوق کند

یا برای از دست دادنش

گریه کند..



[ شنبه 92/12/17 ] [ 12:26 صبح ] [ тнЄ ЄИD ]

نظر

یه جمله یادگاری؟

...................................................................................................

 

 

 

این خط آخردفترسال1392 هس یه جمله یادگاری برام بنویسید



[ جمعه 92/12/16 ] [ 3:27 صبح ] [ тнЄ ЄИD ]

نظر

داستان واقعی؟

داستان واقعی از یک دانشجوی خانوم که ماه گذشته بر اثر تصادف با کامیون در گذشت اسم او سیما بود، بصورت پاره وقت در یکی از شرکتهای ارتباطی مشغول به کار بود.که آنجا با یکی از همکارانش به نام محمد آشنا شده بود. آنها دوعاشق به تمام معنا بودند و در طول روز از طریق همراه با هم صحبت میکردند. سیما برای اینکه ارتباط بهتر و هزینه کمتر سیم کارت خود را عوض کرد و از اپراتوری که محمد استفاده میکرد سیم کارت تهیه نمود، تا هردو از یک اپراتور استفاده نمایند خانواده سیما از علاقه این دو نسبت به هم با خبر بودن و محمد نیز ارتباط نزدیکی با خانواده سیما داشت (به خاطر عشقش) سیما بارها به دوستش و خانواده اش تو صحبتهاش گفته بود که دوست دارم اگه مردم گوشیم رو باهام دفن کنید. بعداز فوت سیما هرکاری میکردن تا تابوت سیما رو بلند کنند و مراسم تشییع را بجا آورند تابوت از جایش کنده نمیشد. خیلی از حاظرین اقدام به بلند کردن تابوت نمودن ولی هیچکس نتونست تابوت را بلند کند. در نهایت با یکی از دوستان پدر سیما تماس گرفتن که این قدرت را داشت که با روح مردگان ارتباط برقرار میکرد. او چوب دستی خود را برداشت و با خود شروع به صحبت کردن نمود.وپس از دقایقی گفت که این دختر خواسته ای داشته که هنوز انجام نشده. که در این وسط دوست سیما گفت که او همیشه میگفت که گوشیم رو همراهم دفن کنید.سپس گوشی رو در تابوت کنار سیما گذاشتن و به راحتی تابوت را بلند کردند. همه حضار در مراسم از این اتفاق عجیب و باور نکردنی در تعجب بودند. پدر سیما در مورد فوت دخترش چیزی به محمد نگفته بود چون آن در مسافرت بود محمد پس از چند روز به مادر سیما زنگ میزنه و میگه که من دارم بر میگردم میخوام برام یه غذای خوشمزه درست کنی ضمنا به سیما هم چیزی نگو چون میخوام سوپرایزش کنم. پس از اینکه محمد برگشت خبر فوت سیما را به او می دهند. محمد فکر میکرد که دارن با او شوخی میکنن و از آنها خواست که به سیما بگن از اتاق بیرون بیاید.چون برای او چیزی رو که دوست داشته سوغاتی آورده. و دست از مسخره بازی دربیارن. خانواده سیما برای اثبات صحبتهاشون فوت نامه سیما رو به اون نشون دادن (محمد با صدای بلند شروع به گریه کردن نمود) سپس گفت که این غیر ممکنه چون من دیروز با اون صحبت کردم و ما همچنین با هم در ارتباطیم. محمد شروع به لرزیدن نمود. یکدفعه گوشی محمد شروع به زنگ خوردن نمود نگاه کنید:این سیماست که تماس میگیره؟؟! (گوشی رو به خانواده سیما نشون داد) گوشی رو بر روی بلنوگو باز نمود و با سیما صحبت کرد. همه داشتن به مکالمه آن دو گوش میکردن صدا بلند و واضح و بدون هیچ گونه تشویش وصاف بود اون صدای سیما بود!! هیچ کس بجز سیما نمی تونست از این خط استفاده نماید، زیرا سیم کارت را با سیما دفن نموده بودند؟ همگی شوکه شده بودند. دوباره دنبال دوست پدر سیما که میتونست با ارواح ارتباط برقرار کنه فرستادن.او هم ریس شرکت ارتباطی که سیما در آنجا کار میکرد دعوت به عمل آورد و هردو 5ساعت جلسه گرفتند تا ببینند این مساله چطور ممکنه. و سپس کشف کردن که: ایرانسل بهترین آنتن دهی را دارد?? از خوندن این داستان از شما ممنونم?? شما مثل من غافلگیر شدید? حالا نوبت شماست که دیگران را غافلگیر کنید?



[ دوشنبه 92/12/12 ] [ 1:10 عصر ] [ тнЄ ЄИD ]

نظر

::

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه

متن آهنگ