پيام
+
مقيم لندن بود.
تعريف مي کرد که يک روز سوار تاکسي مي شود و کرايه را مي پردازد.
راننده بقيه پول را که برمي گرداند 20 سنت اضافه تر مي دهد!
مي گفت : چند دقيقه اي با خودم کلنجار رفتم که بيست سنت اضافه را برگردانم يا نه؟
آخر سر بر خودم پيروز شدم و بيست سنت را پس دادم و گفتم آقا اين را زياد دادي.
گذشت و به مقصد رسيديم .
موقع پياده شدن راننده سرشوبيرون آورد و گفت: آقا از شما ممنونم.
...*Mon Amour*...
92/9/16
√ The End W
گفتم بابت چي؟
گفت مي خواستم فردا بيايم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمي مردد بودم.
وقتي ديدم سوار ماشينم شديد خواستم شما را امتحان کنم.
با خودم شرط کردم اگر20سنت را پس داديد بيايم . فردا خدمت مي رسيم!
تعريف مي کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالي شبيه غش به من دست داد.
من مشغول خودم بودم درحالي ک داشتم تمام اسلام را ب20 سنت مي فروختم.
“مردم را با عمل خود به اسلام دعوت کنيم?”
||عليرضا خان||
عالي عالي عالي @};- *نگهداري*
زينب سادات ^_^
مردم را با عمل خود به اسلام دعوت کنيم....
√ The End W
مرسي عليرضاخان
*ري را
@};-