به آسمانت چیزی بگو
از درزهای کفش کهنه کودکی, سردی باران را.
.. وقتی که از کنار نانوایی رد میشد...
از نگاه ناتوان برای خریدد نان داغ،
عشق را دیدم که در چشمانش به مرواری شبیه تر بود!!!
خدایا به آسمانت چیزی بگو....
[ یکشنبه 92/12/18 ] [ 12:37 صبح ] [ тнЄ ЄИD ]